رمان روسی آنا کارنینا لئو تولستوی Анна каренина лев толстой
محصولات مرتبط
کتاب لغات عربی Practice Makes Perfect Arabic Vocabulary With 145 Exercises عربیک وکبیولری
پک 10 جلدی کتاب های گرامر تاک تو می این کرین با تخفیف Talk To Me In Korean Grammar Textbook Levels 1-10
کتاب 2000 لغت کره ای ترجمه انگلیسی 2000Essential Korean Words Intermediate
رمان روسی آنا کارنینا لئو تولستوی Анна каренина лев толстой
913 صفحه
درباره کتاب آنا کارنینا
آنا کارنینا رمان معروفی از لئو تولستوی است. داستان زن جوانی که از سن پترزبورگ به مسکو میآید تا رابطه میان برادر و زن برادرش را که به علت خیانت شکرآب شده است، ترمیم کند، اما در آنجا با مردی جوان به نام کنت ورونسکی آشنا میشود. مرد جوانی که در نظر آنا همهچیز تمام است و تمام خلاهای همسر آنا را برای او پر میکند. عشق بیفرجامی که میان آنها شکل میگیرد و رابطه میان این دو نفر و البته افراد دیگری که در این داستان هستند، درونمایه این رمان است.
کتاب آنا کارنینا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن کتاب آنا کارنینا را به تمام دوستداران ادبیات نمایشی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آنا کارنینا
صدای آنّا: انگار زندگی از اون روزی شروع شد که من تو رو دیدم ورونسکی، ایستگاه قطار پر از دود مسکو، که دود کمکم و کمکم صورت تو رو برام هویدا کرد، انگار همه آدمها دود شده بودن و تو ایستاده بودی روبهروی من.
صدای ورونسکی: ... انگار همهٔ آدمها دود شده بودن و تو ایستاده بودی روبهروی من، من با دیدن تو فقط با یک نگاه عاشقت شدم.
صدای آنّا: تو اون زمانی کوتاهی که مسکو بودم، مسکو برای من شده بود تو، هر جا بودم دوست داشتم تو هم باشی، انتظار اومدنت رو میکشیدم.
صدای ورونسکی: انتظار دیدنت رو میکشیدم، هر جایی تو بودی خودم رو میرسوندم، فقط برای اینکه تو رو ببینم...
صدای آنّا: روز برگشتن به سنپترزبورگ رسیده بود و من تو خیال اون چند روز غمگین و افسرده بودم، راهی ایستگاه قطار شدم و نشستم روی یه صندلی تنها، روبهروی جنگل برفگرفته، بغض داشتم و دوست داشتم گریه کنم که چرا دیر به تو رسیدم، تو نامزد داشتی و بدتر ازون من ازدواج کرده بودم و شوهر و پسرم تو خونه انتظارم رو میکشیدن، و من دیدن تو رو آرزو میکردم...
صدای ورونسکی: از دور دست میدیدمت و با خودم میگفتم چرا چرا بدترین زمان ممکن به تو رسیدم، اومدم دنبالت و دیدم روی یه تکصندلی بین مه و دود نشستی روبهروی یه جنگل برفی و داری گریه میکنی، باد موهات رو میرقصوند روی پیشونیات، من باید با تو می اومدم سنپترزبورگ.
آنّا و ورونسکی از کنار هم میگذرند. موسیقی قطع میشود.
آنّا: نه، این اشتباهه، تو نباید بیای، چرا میخوای بیای؟
ورونسکی: باید جایی باشم که تو هستی.
آنّا: این حرف رو تکرار نکن، برگرد پیش نامزدت کیتی، برگرد و با کیتی ازدواج کن، اون عاشق توئه.
ورونسکی: مهم اینه که من عاشق کیام.
آنّا: این حرف رو تکرار نکن، برگرد پیش نامزدت کیتی، برگرد و با کیتی ازدواج کن، اون عاشق توئه.
ورونسکی: مهم اینه که من عاشق کیام.
آنّا: ما نباید همو دوباره ببینیم، این بهترین کاره.
ورونسکی: چشمات اینو نمیگه.
آنّا: چرا میخوای نامزدت رو ترک کنی؟
ورونسکی: چون عاشق شما شدم.
آنّا: این حرفی که زدی شایسته نیست و من ازت میخوام مثل یک مرد شریف چیزی رو که گفتی فراموش کنی.
ورونسکی: نمیتونم.
آنّا: اونچه شما ازون صحبت میکنی عشق نیست، اشتباهه. اگه راست میگی و منو دوست دارید کاری کنید که من دوست دارم. به مسکو برید، پیش کیتی، برو پیش نامزدت و منو فراموش کن.
دیدگاه خود را بنویسید